صدای شانه‌هایی که از زبان یک بافنده حرف می‌زنند٬ نقش‌هایی که از ذهن یک طراح برآمدند٬ رنگ‌هایی که برای گفتن یک داستان طغیان می‌کنند؛ دستانی که بر سر رازهای‌ یک بافنده گره می‌زنند؛ اثری می‌سازند... اثری هنری که در دل، داستان‌ها و رازهایی دارد٬ اثری از جنس "فرش" گاهی عمیقا دیده می‌شود و گاهی بی توجه از روی آن عبور می‌کنند ... اما احساس آن، داستان آن و راز آن در تار و پود تاریخ می‌ماند. درست مثل احساسات عمیق یک مادر، عشق سرازیر شده از دستان یک همسر و رویای نقاشی شده با انگشتان یک دختر. رازها فاش می‌شوند، اگر نقش‌ها و رنگ‌ها و گره‌ها دیده شوند، شنیده شوند و احساس شوند. این‌گره‌ها، برایت نقش بازی می‌کنند و رازهایی ارزشمند می‌گویند که با هر نفس بافنده در آنها پنهان شده. "پازیریک" از عمق تاریخ می‌آید٬ از مبدا اصالت به مقصد ارزش نقش و طرح و گره و صدا در دل دارد و رازهایی سر به مهر و تو راز آن را میخوانی٬ بر تن میکنی٬ همراه می‌شوی و لمس می‌کنی...